هیلداهیلدا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره
همدم و هومنهمدم و هومن، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره

هیلدا پرنسس کوچولوی ما

یه تولد پرنسسی برای پرنسسم

  مامان سمیه از 3 ماه پیش درگیره کارای تولده و همه کاراشو خودش کرد حتی لباس هیلدارو هم راضی نمیشد از بیرون بگیره و میگفت دوست دارم خودم براش بدوزم تم تولد هیلدا جونم ( پرنسسیه)  در ادامه مطلب میبینین   کارت دعوت تولد پشت پاکت کارتای دعوت خخخخخ اون قلعه پرنسسه فقط یه ذره شبیه مکه شده الان سمیه منو میزنه ههههه گیفتای پرنسسم     ...
30 دی 1391

12 ماهگی یا همون 1 سالگی

به یمن امدن فرشته کوچوکولومون به زمین با اسمانی ترین ارزوها برای پر و خیر برکت بودن قدم های کوچکش و روح بخشیدن به زندگیمان جشن تولدی برای فرشتمون گرفتیم بفرمایید تولد هیلدا 2 تا تولد داشت یکی 28 دی که دوستای مامان وبابا بودن که به قول مامان سمیه جشن 12 ماهگی بود یکی هم 29 دی که فامیل های مامانی و بابایی بودن که جشن 1 سالگی بود هردو روزش کلی خوش گذشت کلی هم مهمون کوچولو داشتیم روز اول عسل جووووونم .ساینا جووونم .درسا جووونم و رادین جون و ترنم جون روز دوم علیرضا پسر عموی هیلدا . سانیار جون . حدیث جون .هلیا جون . پریا جون.و فاطمهه جون کلی هم مهمون بزرگ داشتیم که زیادن نمیشه اسمه همشونو بگم اهان اینو یادم رفت یه نی نی دیگه ...
30 دی 1391

اتلیه ی 1 سالگی پرنسس هیلدا

 15 دی روز جمعه با مامان سمیه و بابا مجید و هیلدا و رفتیم اتلیه سها واقعا اتلیه خوبی بود دستشون درد نکنه هم کارشون فوق العادس دکور های کودک همه عالی اخلاقشون واقعا عالی بود . عمو عکاس کلی مهربون بود و با هیلدا کلی بازی میکرد هیلدا هم واقعا خوب و خانوم بود و فقط بعد از 2 ساعت عکاسی (10 - 12:30 وقته ما بود )انقدر که دیگه لباساشو عوض میکردیم دیگه خسته و کلافه شد ولی خدا رو شکر همه عکساش عالی بود وقتی برا انتخاب عکسا رفتیم انقدر همش قشنگ بود اصلا نمیشد انتخاب کرد مامان سمیه هم کلی از اتلیه خوشش اومد و گفته تا هیلدا بزرگ شه همیشه میبرمش سها کارای تولد دیگه اخراشه . ولی امتحانات من هنوز شروع نشده  و تا تولد هیلدا حتی بعدش هم اد...
19 دی 1391

اولین قدم هاااااااای هیلدای من

عشقم چند روزیه چند قدم با ترس و لرز بر میداره عاشقتم اولین قدمات مبارک البته خیلی وقت بود خودش وایساده بود الانم اگر بهش بگی هیلدا راه برو نمیره باید خودش اراده کنه خودش از مبل و تخت میاد پایین و برا خودش دست میزنه من درگیره درس سمیه درگیر تولد اخره هفته هم عشقمو میخوایم ببریم اتلیه کلی خوشحالم   دوستای وبلاگی شرمنده بهتون سرنمیزنم خیلی کار دارم ...
12 دی 1391
1